عصر انتظار

بیا تا دست در دست هم بسازیم زندگی رو

عصر انتظار

بیا تا دست در دست هم بسازیم زندگی رو

سلام

سلام

سلام به همه بچه ها من بعد از 3 سال 


بر گشتم برگشتم که بگم به امید خدا و


دعای شما من کارشناسی ارشد


مکانیک تهران قبول شدم ولی هنوز این


امادگی رو در خودم برای شروع نمیبینم



الهم العجل لولیک الفرج

من رفتم خداحافظ

هو الطیف

 

جهان بیمار و رنجور است

دوروزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی ز جانش بر نداریم ناجوانمردیست

                                           مشیری

 

 

به نام خدا

 

نمیدانم چه بگویم که نگفتنم بهتر است

 

سالها ماندمو وباز خواهم ماند، منتظرت میمانم تا تو بیایی

 

چشمها همه تر و منتظر بر دیوار انتظار. تمام دیوارها شکست و فرو ریخت دیوار حرمتها دیوار مرگها دیوار زندگیها و ....  چقدر روزها و شب ها آمدند و رفتند. چقدر ستاره شمردیم. چقدر باریدیم.چقدر به آسمان چشم دوختیم.چقدر برای آفتاب آیت الکرسی خواندیم.اما هنوز ای عاشقانه ترین تنهایی دنیا دست نیافتنی می نمایی!!!

 

سالها ست که منتظرم نیامدی نمیدانم نمیدانم ایا این انتظاری که تو از ان سخن گفتی پایانی است

 

نمیدانم گناه از چشم چیست که اینگونه رنج دوری دیدار تو را به دیده میکشد

نمیدانم کدامین درد مرا از درد این ناله فارق میکند

نمیدانم به کدامین صبح چشمها به انتظار پایان میدهد

نمیدانم به کدامین نگاه دلها را خواهی ربود

نمیدانم کی و کجا به دیدار تو نائل خواهیم شد

نمیدانم  تو به کدامین زمین درد را میگویی

نمیدانم به کنامین خنده گریه را اغاز کنم

نمیدانم به کدامین چشم چشمها را گریان کنم

نمیدانم به کدامین ساز ناله را سر دهم

نمیدانم به کدامین چاه دردهایم را بگویم

نمیدانم نمیدانم نمیدانم........

 

میگویند روزی خواهی امد ولی کی تمام تقویمها تمام شد و از نو نوشته شد ولی در هیچ کدام انان نیست روز وصال

چشمم کار نقاش را به عهده گرفت و شکل زیبای تو را در لوح دلم قلم زد و جا داد. 

 

در کارگاه سینه من که تصویر تو همچنان در آن آویخته است ، کارگاهی که پنجره هایش را از چشمان تو شیشه انداخته اند.

 حالا ببین چشم ها به چشم ها چه کمک ها کرده است.

همانطور که امواج دریا به سمت ریگهای ساحل روانه اند دقایق عمر ما همچنان با شتاب رو به پایانشان می روند و هرکدام جای خود را با آن که جلوتر  می رود عوض می کنند و همه با رنج و تلاش پی درپی به جلو می روند.ولی هنوز از تو خبری نیست

زندگی با تو زیباست نه بی تو پس باز گو کی وکجا وعده دیدار ما

 

 

اخر تا کی تاکی ما همه این سوی دیوار و تو ان سو باشی .رسم نیست عاشقی بدون نبود معشوق رسم نیست گریه بی علت رسم نیست مرگ بی علت رسم نیست غم بی پایان رسم نیست چشمهای خیره به در اخر مگر تو چه کرده ای با این دلها که همه رسم شکن شده اند

 

هر که در عصری  فرود امد قسمت ما این بود زیرا که خدا گفت فرود ای در عصر انتظار و میمانم و خواهم ماند تا  تو ایی یا مرگ، مگر مرگ مرا بگیرد از تو

 

گفتم که راز دیدار تو چیست گفتی الصبر الصبر الصبر....

 

ای دل به کجا میروی بایست،در اینجا دنیا سنگ است و دلها همه سنگ چشمها سنگین و دستها پر ز سنگ

بیا تا پناه به کعبه دل بریم  پس نگاهم را به روی تو سجده دهم تا که تو آیی

 

چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی.

شاید باور نکنی ، از من فقط همین کلمات با شوق به سوی تو پر می کشند

باقی می ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت.

 

اخر چه کنم هر چه گویم لیک پایانی نیست مگر انتظارت پایان تا به کنون داشته که سخن....

 

لا اقل سخن کم  گویم که کم گویی سنجیده باشد سنجیده سخن را حکمت نه است نه بی عقلی

 

گر در کناری گوشه ای در بی جایی جایی پیدا شد بگزار من سر به انجا نهم ،چرا که که هر کجا کنم دیده سر تاج وران است

 

هیهات که سخن زیاد و جا کم و زمان اندک. کردم عمری کوته نظری بخش مرا من ترا خواندم تو را زیرا که خدا گفت ادعونی استجب لکم  من تو را خدا نمیدانم لیک از خدا جدا نمیدانم

 

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جز درد برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رقتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابه لای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگرسراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سر کشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

میدانم که خیلی زود تمومش دارم میکنم ولی....

آن‌وقت من چه بنویسم که نه سیخ هوس جواب دادنم بسوزد، نه کباب مصلحت ادب؟! فقط سکوت می‌کنم؛ این بار را ـ انصافا! ـ به نشانه‌ی رضا! حیف که فعلا نمی‌توانم مرثیه‌بخوانم!

 

دیگر نمیتوانم بنویسم فقط میگویم تو خود گفتی بیا من امدم   پس اجابت کن مرا                " آمین"

به دریا شکوه بردم از شب دشت،

وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجی که می گفتم غم خویش؛

سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

                                مشیری

((برای همیشه خداحافظ))

ازدواج

 

 

 

وَمِن ایتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجًا لِتَسکُنُوُاِلَیهَا وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً اِن فی ذالِکَ لَاَیتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَرُونَ

 

از خود شما برایتان همسران آفرید تابا آنها انس بگیرید و آرامش خاطر پیدا کنید،و در میانتان دوستى ومهربانى افکند.و در این موضوع براى اندیشمندان آیات و نشانه‏هایى‏است(سوره روم آیه 21)

 

 

 

سلام

 

سالگرد ازدواج امیرالمومنین و حضرت فاطمه بر همگان مبارک باد

 

 

من امروز میخوام در مورد یک موضوع خیلی خیلی مهم باهاتون صحبت کنم که همتون میدونید اره ازدواج

 

هر پسر و دخترى که به سن رشد و بلوغ مى‏رسند بزرگترین‏آرزویشان اینست که ازدواج کنند،با تاسیس             زندگى مشترک زناشویى،استقلال و آزادى بیشترى بدست آورند،یار و مونس مهربان و محرم

رازى‏داشته باشند.آغاز زندگى سعادتمندانه خویش را از زمان ازدواج حساب‏مى‏کنند

 و برایش جشن مى‏گیرند.زن براى مرد آفریده شده و مرد براى زن،و مانند

مغناطیسى یکدیگر را جذب مى‏کنند.زناشویى و تاسیس زندگى‏مشترک

 خانوادگى یک خواسته طبیعى است که غرائزش در وجود

انسانها نهاده شده است.

 

و این خود یکى از نعمتهاى بزرگ الهى است.راستى به‏غیر از کانون گرم خانوادگى کجا را سراغ دارید که براى جوانان پناهگاه ‏مطمئنى باشد؟علاقه به خانواده است که جوانان را از افکار پراکنده

 واضطرابهاى درونى نجات مى‏دهد.در آنجاست که مى‏توانند یار و مونس با

 وفا و مهربانى پیدا کنند که در شدائد و گرفتاریها یار و غمگسارشان‏

باشد.پیمان مقدس زناشویى رشته‏اى است آسمانى که دلها را

 بهم پیوند مى‏زند،دلهاى پریشان را آرامش مى‏دهد افکار

 پراکنده را به یک هدف متوجه مى‏سازد.

 

خانه،جایگاه عشق و محبت،کانون انس و مودت وبهترین آسایشگاه است

 

پیغمبر اسلام فرمود: مردى که زن نداشته باشد مسکین و بیچاره‏است،گر چه ثروتمند باشد. و زنى که شوهر نداشته باشد مسکین و بیچاره‏است گر چه ثروتمند باشد(مجمع الزوائد ج 4 ص 252.)

 

با اینکه سرنوشت پسر و دختر با ازدواج روشن مى‏شود واطلاعات لازم و آمادگى اخلاقى برایش ضرورى است متاسفانه اجتماع ما نسبت ‏به این موضوع حیاتى غفلت دارد.

نسبت‏به جهاز و مهر و زیبائى و شخصیت پدر و مادر کاملا عنایت‏ دارند.اما آمادگى براى زندارى و شوهردارى و تاسیس زندگى مشترک ‏خانوادگى را اصلا شرط  نمى‏دانند.

دختر را به خانه بخت مى‏فرستند با اینکه شوهردارى و کدبانوگرى‏را نیاموخته است.پسر را زن مى‏دهند با اینکه از زندارى و سرپرستى‏خانواده اطلاع ندارد

پس بیایید ای جوانان به جای اینکه زود به فکر ازدواج باشیم  آینده رو ببینیم، ببینیم ایا میتونیم از عهده این امر بر بیاییم

براى ازدواج و تاسیس زندگى مشترک خانوادگى نیز تخصص وآمادگى و اطلاعات کافى لازم است.پسر باید از طرز تفکر همسرش وخواسته‏هاى درونى او و مشکلات زناشوئى و راه علاج آنها و آداب معاشرت اطلاعات کافى داشته باشد.باید توجه داشته باشد که زن گرفتن‏به معناىجنس خریدن یا کلفت گرفتن نیست،بلکه به معناى پیمان وفا وصداقت ومحبت و همکارى و شرکت در زندگى مشترک خانوادگى است.

 

زن نیز باید به طرز تفکر شوهرش و خواسته‏هاى درونى او توجه‏داشته باشد و بداند که شوهر کردن به معناى نوکر گرفتن و تامین بدون قید و شرط خواسته‏ها و آرزوهاى درونى نیست .بلکه پیمان همکارى و تشریک مساعى است.و براى رسیدن به این هدف مقدس،گذشت وفداکارى و همکارى  و تفاهم لازم است.

 

 

بحث من برای ازدواج حالا حالاها ادامه داره فعلا تا اینجا رو داشته باشد تا بقیش....

 

                                                                                                           ادامه دارد.....