عصر انتظار

بیا تا دست در دست هم بسازیم زندگی رو

عصر انتظار

بیا تا دست در دست هم بسازیم زندگی رو

من رفتم خداحافظ

هو الطیف

 

جهان بیمار و رنجور است

دوروزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی ز جانش بر نداریم ناجوانمردیست

                                           مشیری

 

 

به نام خدا

 

نمیدانم چه بگویم که نگفتنم بهتر است

 

سالها ماندمو وباز خواهم ماند، منتظرت میمانم تا تو بیایی

 

چشمها همه تر و منتظر بر دیوار انتظار. تمام دیوارها شکست و فرو ریخت دیوار حرمتها دیوار مرگها دیوار زندگیها و ....  چقدر روزها و شب ها آمدند و رفتند. چقدر ستاره شمردیم. چقدر باریدیم.چقدر به آسمان چشم دوختیم.چقدر برای آفتاب آیت الکرسی خواندیم.اما هنوز ای عاشقانه ترین تنهایی دنیا دست نیافتنی می نمایی!!!

 

سالها ست که منتظرم نیامدی نمیدانم نمیدانم ایا این انتظاری که تو از ان سخن گفتی پایانی است

 

نمیدانم گناه از چشم چیست که اینگونه رنج دوری دیدار تو را به دیده میکشد

نمیدانم کدامین درد مرا از درد این ناله فارق میکند

نمیدانم به کدامین صبح چشمها به انتظار پایان میدهد

نمیدانم به کدامین نگاه دلها را خواهی ربود

نمیدانم کی و کجا به دیدار تو نائل خواهیم شد

نمیدانم  تو به کدامین زمین درد را میگویی

نمیدانم به کنامین خنده گریه را اغاز کنم

نمیدانم به کدامین چشم چشمها را گریان کنم

نمیدانم به کدامین ساز ناله را سر دهم

نمیدانم به کدامین چاه دردهایم را بگویم

نمیدانم نمیدانم نمیدانم........

 

میگویند روزی خواهی امد ولی کی تمام تقویمها تمام شد و از نو نوشته شد ولی در هیچ کدام انان نیست روز وصال

چشمم کار نقاش را به عهده گرفت و شکل زیبای تو را در لوح دلم قلم زد و جا داد. 

 

در کارگاه سینه من که تصویر تو همچنان در آن آویخته است ، کارگاهی که پنجره هایش را از چشمان تو شیشه انداخته اند.

 حالا ببین چشم ها به چشم ها چه کمک ها کرده است.

همانطور که امواج دریا به سمت ریگهای ساحل روانه اند دقایق عمر ما همچنان با شتاب رو به پایانشان می روند و هرکدام جای خود را با آن که جلوتر  می رود عوض می کنند و همه با رنج و تلاش پی درپی به جلو می روند.ولی هنوز از تو خبری نیست

زندگی با تو زیباست نه بی تو پس باز گو کی وکجا وعده دیدار ما

 

 

اخر تا کی تاکی ما همه این سوی دیوار و تو ان سو باشی .رسم نیست عاشقی بدون نبود معشوق رسم نیست گریه بی علت رسم نیست مرگ بی علت رسم نیست غم بی پایان رسم نیست چشمهای خیره به در اخر مگر تو چه کرده ای با این دلها که همه رسم شکن شده اند

 

هر که در عصری  فرود امد قسمت ما این بود زیرا که خدا گفت فرود ای در عصر انتظار و میمانم و خواهم ماند تا  تو ایی یا مرگ، مگر مرگ مرا بگیرد از تو

 

گفتم که راز دیدار تو چیست گفتی الصبر الصبر الصبر....

 

ای دل به کجا میروی بایست،در اینجا دنیا سنگ است و دلها همه سنگ چشمها سنگین و دستها پر ز سنگ

بیا تا پناه به کعبه دل بریم  پس نگاهم را به روی تو سجده دهم تا که تو آیی

 

چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی.

شاید باور نکنی ، از من فقط همین کلمات با شوق به سوی تو پر می کشند

باقی می ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت.

 

اخر چه کنم هر چه گویم لیک پایانی نیست مگر انتظارت پایان تا به کنون داشته که سخن....

 

لا اقل سخن کم  گویم که کم گویی سنجیده باشد سنجیده سخن را حکمت نه است نه بی عقلی

 

گر در کناری گوشه ای در بی جایی جایی پیدا شد بگزار من سر به انجا نهم ،چرا که که هر کجا کنم دیده سر تاج وران است

 

هیهات که سخن زیاد و جا کم و زمان اندک. کردم عمری کوته نظری بخش مرا من ترا خواندم تو را زیرا که خدا گفت ادعونی استجب لکم  من تو را خدا نمیدانم لیک از خدا جدا نمیدانم

 

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جز درد برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رقتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابه لای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگرسراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سر کشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

میدانم که خیلی زود تمومش دارم میکنم ولی....

آن‌وقت من چه بنویسم که نه سیخ هوس جواب دادنم بسوزد، نه کباب مصلحت ادب؟! فقط سکوت می‌کنم؛ این بار را ـ انصافا! ـ به نشانه‌ی رضا! حیف که فعلا نمی‌توانم مرثیه‌بخوانم!

 

دیگر نمیتوانم بنویسم فقط میگویم تو خود گفتی بیا من امدم   پس اجابت کن مرا                " آمین"

به دریا شکوه بردم از شب دشت،

وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجی که می گفتم غم خویش؛

سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

                                مشیری

((برای همیشه خداحافظ))

نظرات 6 + ارسال نظر
یاس ۱۸ساله دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:00 ق.ظ


بنام خدا .سلام .خوبید شما؟
منون از شماانشالله اگه خدا بهواد برا دیمن بار بهمن ماه امسال مهمون جمکران اقا مشیمی انشالله که بتونیم دلمون رو جلا بدیم
موفق باشید
یا حق

mooriyaneh چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ

salam yani chi baraye hamishe bye??? nemifahmam ! sheret kheyli ghaasshhaang bood bazam migam jana sokhan az zabane ma migoooyi

میثاق با شهدا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://misagh-ba-shohada.blogfa.com

سلام ....چرا دیگه اپ نمیکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منتظریم

قطره جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:47 ب.ظ http://azem.blogsky.com

سلام!
خسته نباشید!
وبلاگ پر محتوایی دارید. عالیییییییییییییییییه.
خوشحال میشم یه سری هم به من بزنی!

موهبت جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ب.ظ http://moohebat.blogfa.com/


سلام بر شما همدل و همراه صمیمی
حالتون چطوره ؟
با عرض پوزش از اینکه مدتی است نتوانستم عرض ادبی داشته باشم.
درگیر مسائل بودم و به شکر خدا اکنون نیز دوره نقاهت را می گذرانم.
و حتی نتوانستم برای سالگرد وبلاگ (موهبت ) مطلبی بنویسم..
وبلاگی که نه چندان فعال ولی به شکر خدا هنوز هست . امیدوارم که بتوانم در جمع عزیزان همدل باشم .
انشاالله بتوانیم جمع و همدلی را به جماعتی مثبت و پرشور تبدیل کنیم .
جماعتی همدل و همراه در راه رسیدن به تعالی با دلی سرشار از عشق و
بدور از کینه و نفرت و نفرین .
و انشاالله بتوانیم محور وجودیمان را در جهت مثبت به ثبت برسانیم تا بتوانیم
به معرفت الهی دست یابیم .

زندگی بی عشق جان فرسودن است


سرزمین وجودیتان همیشه سبز
انچنان سبز که از سر سبزیش / می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

همراه با آرامش و صلح و بدون رویش هر گونه علف هرز و رویش
هزاران هزاران بوته گل سرخ .
با عشق با اقتدار و همیشه ماندگار

پویا سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام؛
وبلاگ جالبی دارید، به ذهنم رسید جشنواره رسانه های دیجیتال رو بهتون معرفی کنم. این جشنواره موضوعات زیادی برای مسابقه در نظر گرفته که توصیه می کنم حداقل در 2 تا 3 موضوع شرکت کنید. وبلاگتون ارزش اونو داره که وارد این رقابت بشید. مهلت ثبت نام جشنواره تا 30 مرداده. آدرس سایت ثبت نام هم اینه www.dmf.ir.
ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد